آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان بزرگترین وبلاگ بچه های سمپادی کاشان مشخص شدن هویت سال ها گذشت و دانی کم کم بزرگ شد و به سن نو جوانی رسید داشتن قابلیت هایی به علت این که فرزند فاتح جهان بود مثل شجاعت قدرت مدیریت باعث شده بود که همه بچه ها به او حسادت بورزند و او را از میان خود طرد کنند زن و مرد کشاورز که می دیدند او روز به روز در اثر طرد شدن افسرده تر میشود اورابه پیش پیر ده بردند پیر تا دانی را دید گردند بندش را هم دید بله پیر ده یکی از فرمادهان چایی مایی بوده است و او بار ها از چایی مایی شنیده بود که بعد از من هرکه این گردنبند را داشت حام است به دانی گفت این گردنبند را از کجا اورده ای دانی گفت از اول بچه گی تا حالا داشته ام و بعد تایید پیر مرد و پیر زن پیر ماجرا را به هویی هویی گفت و به او ادرس جادوگر را داد تا به پیش او برود پایان داستان دوم نظرات شما عزیزان: چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:, :: 18:34 :: نويسنده : امیر محمد فلاح
![]() ![]() |