دست نوشته های یک دختر سمپادی !!!
 
درباره وبلاگ


سلام من امیرم و 15 سالمه !!! ممنونم از اینکه به وبلاگم سر زدید . من و دوستان سمپادی ام این وبلاگ را ساختیم تا شاید بتوانیم نام سمپاد را زنده نگه داریم. در این وبلاگ هر هفته مطالب جدیدی قرار میگیرد که میتوانید با عضویت در وبلاگ هر هفته خبر نام دریافت کنیدو از مطالب لذت ببرید ...
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 39
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 46
بازدید ماه : 52
بازدید کل : 71571
تعداد مطالب : 171
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1



آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 39
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 46
بازدید ماه : 52
بازدید کل : 71571
تعداد مطالب : 171
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید


بزرگترین وبلاگ بچه های سمپادی کاشان




مامان غزاله

رفتم درباره ي يك سري مسائل امنيتي آپ كنم ديدم خاك وچوك! مامانم جا مانده است! 1 هفته از روز مادر گذشته است ولي مامانم كه تمام نشده است!

من يك مامان خيلي خوف دارم . ولي حتي يكDNA ‌ از قيافه ي من به مامانم نرفته است. من نمي فهمم چطور است كه من 16 سالم است ولي فقط 5 سال پيش را به خاطر مي آورم كه مامان داشته ام؟ گاهي وقت ها به مامانم مي گويم مامان جان نكند تو مرا از توي جوب پيدا كرده اي؟  يا مرا جلوي خانه گذاشته اند؟  بعد مامانم مي گويد عزيزم ميكروكنترلر را چيكار كردي؟ بعد من مي گويم هيچي مامان جان به دايي جان احتياج مي باشد. بعد مامانم مي رود و نمي داند كه من خوب مي دانم چه گولي بر سرم ماليده است. مامانم مي گويد گول واژه ي قشنگي نيست و من خيلي از اين واژه استفاده نمي كنم ولي از صبح تا شب خودش از واژه ي گول در حال استفاده مي باشد. من كاملا مي فهمم كه گول چه واژه ي بدي مي باشد!  ولي مامانم خيلي مامان با ادبي مي باشد. مرا يكي از اجزاي خونش مي داند مثل اين مرضيه نيست كه هر وقت مي خواهد مرا صدا كند انگار دارد يكي يكي حيوانات باغ وحش را حضور غياب می كند . از بس اين بچه با من رو دربايستي دارد . ولي من مي ترسم اگر اين مامانم دلش براي من تنگ شود تو كار تزريق برود بعد در و همسايه چه مي گويند؟!  آخر هر وقت دلش براي من تنگيده مي شودSMS  مي زند كه شيواي خونم كم شده است! مثل الان كه يك هفته اي است به تركيه رفته است. البته الان برگشته است و در تهران مي باشد. همه به مامانم مي گويند به شما نمي آيد بچه ي 16 ساله داشته باشيد آخر مامان من خيلي خوب مانده است . 30 سال جوان تر مي زند . براي اينكه هيچ وقت در ايران نمي باشد همش در كشور هاي خارجنه اي مي باشد. آخر براي پوستش خوب مي باشد. تازه چاي هم اصلا نمي خورد چون براي پوستش خوب نمي باشد. مامان من مي گويد فائقه فهيم مي باشد چون تفكرش در بعضي مسائل مثل او مي باشد. براي همين فائقه مثل خاله ام مي باشد . خاله ام مي خواهد به مكه برود بعدش حاج خاله خانوم مي باشد . مامانم به من مي گويد تو خيلي شيطون مي باشي . هميشه سر كلاس از دست من 10 كيلو و 500 گرم حرص مي خورد. نمي گذارد پروژه هاي عظيم من سر دبيران سنبل به نتيجه ي نهايي برسد . مامان من خيلي سالم مي باشد اصلا اهل دود و دم نمي باشد . 7 سال است كه سرما نخورده است! يك Kaspersky‌ مي باشد. ولي من و ستاره طبق سرشماري هاي اخير كلكسيون درد در طول زندگيمان مي باشيم. تازه ستاره ركورد مرا شكسته است . مامان من خيلي چت مي كند ولي به من مي گويد  onشدن كار خوبي نمي باشد ولي چون من از CN ‌اصلا خوشم نمي آيد مرا تشويق مي كند و مي گويد تو بچه ي خودم مي باشي! من و مامانم تقريبا هم قد مي باشيم ولي از وقتي من يك كفش با ابهت خريده ام مامانم پيش من نمي آيد آخر قد من از مامان گلي بلند تر مي شود. بعد من مجبورم مثل اين معتاد ها شل بايستم تا با مامانم هم قد ديده شده باشيم. مامانم خيلي مانكن مي باشد. وقتي راه مي رود انگار يك خط راست قائم روي زمين حركت مي كند . مامان من از سوسك هم خيلي بدش مي آيد . براي همين يك روز كه ماهايا يك سوسك سياه به من داد و من سر كلاس آمار آوردم تا پروژه ي عظيم ديگري را پياده كنم، نزديك بود مامانم از مامانيش استعفا بدهد . مامانم خيلي مواظب من مي باشد وقتي كه ما هميشه مثل يك گله از مدرسه به سمت چهار راه پياده گز مي كنيم، من حواسم هيچ وقت سر جايش نمي باشد آخر نيشم تا بناگوش باز مي باشد و گاهي وقتا ممكن است يك ماشين به سمت روده ي من باشد كه مامانم به حالت سوپر مني مرا نجات داده مي باشد. من و مامانم سركلاس پيش هم مي نشينيم. توي سال، پشتمان ساره و عاليه و ستاره بودند. ساره و عاليه خيلي بچه هاي باحالي مي باشند . من مرده ي سوت هاي بلبليه عاليه و حركات موزون ساره مي باشم كه پايه ي خالص براي حال مي باشند. ما سر كلاس يك تيم مي باشيم . من هميشه روي صندلي ايستاده مي باشم و نقش عباس قادري را ايفا مي كنم . فائقه ضرب مي رود، عاليه و ساره هم خوب فاز مي دهند. بقيه بچه ها هم با اوه، اوه و كف هاي بسيار شعر پارسال بهار دسته جمعي رفته بوديم زيارت را همراهي مي كنند . در اين لحظه ها كلاس ما روي هوا مي باشد . چون هيچ كس بيكار نمي باشد. بچه هاي كلاس ما خيلي بچه هاي خوبي مي باشند . مريم خيلي صداي قشنگي دارد مثل اين دوبلرهاي تلوزيون مي باشد. شديدا هم مهربان و مودب مي باشد زهرا چمني هم بچه ي خوبي مي باشد. زهرا چيت سازيان هم خيلي بچه ي صاف و ساده اي مي باشد من و مامانم امسال خيلي سرحرف زدنش به شوخي تيكه پرتابش كرديم. آخر خيلي اِفا مامانم اينا مي باشد. اما اصلا از دست ما ناراحت شده نمي باشد. زينب يك vocabulary‌ خالص مي باشد. بچه ي با معرفتي هم مي باشد. منبع بليط اتوبوس هم مي باشد . ستاره خيلي شكل صلح نوبل مي باشد اگر با كسي قهر يا دشمن هستيد حتما به ستاره مراجعه كنيد حتما پشيمان مي شويد با تضمين! نشديد شهريه تان را برگردانيد. ولي بيچاره الان براي عملش در خانه خوابيده مي باشد . قرار است دفعه ي بعدي كه به عيادتش رفتم كمپوت خيار برايش ببرم . شيوا با اينكه از آن كلاس مي باشد ولي خيلي دوست خوبي مي باشد بسيار با معرفت هم مي باشد. آخر ايده هم مي باشد. انگار فقط شيوا از آن كلاس دلش براي همايش تپيده مي باشد. بعضي ها با شوك هم راضي به تپيدن نمي باشند.مرضيه خيلي حرص مي خورد مي ترسم نرسيده به همايش بيمارستان قلب جوابش كنند . اين چند روزه شكل مرده ي متحرك مي باشد. موبايلش منفجر شده  و LCD ‌اش سوخته مي باشد در راه مدرسه  يك تراول 20 تومني و يك 50 تومني گم كرده است. انگار سقوط پدر بزرگوارش را در چشم انداز بلند مدت در نظر دارد . بيچاره تازگي ها خيلي بي پول مي باشد و گرنه من هر روز پياده اش مي كردم . قرار است در كميته ي امداد ثبت نامش كنم . پوران خيلي دختر ساكت و خوبي مي باشد. مثل يك هاله ي نور هم مي باشد از بس كه سفيد مي باشد . زهره خيلي بچه ي خلي مي باشد. خوب است الان سر عقل آمده مي باشد. ولي انيشتين خالص مي باشد. محدثه خيلي بچه ي خفني مي باشد. من مي دانم خيلي آبش زير كاه مي باشد . تا موبايلش دست من مي افتد قلبش در پاچه اش مي باشد! آرزو بچه ي مودبي مي باشد. زن دايي من همش سراغش را مي گيرد ولي آرزو نالوتي مي باشد همش گزارش مرا مي دهد نمي گذارد اين تصوير دخمل خوف و ساكت از من در زن داييم ماندگار باشد.

ما كلاس خوب و شادي داريم. دبير فيزيكمان آخر سال مي گفت: « امسال سال بسيار پرباري بود. همش يا درباره ي بعد چهارم و سياهچاله وانيشتين و زمان حرف زدين، يا درباره ي همايش، يا پل ماكاروني، يا تو (من) مريض بودم و سر كلاس نيامدم يا ستاره حال نداشت و سر كلاس نيامد يا پارسال با هم دسته جمعي رفته بودين زيارت

من اصلا دلم براي مدرسه تنگ نشده است. چون تقريبا هر روز در مدرسه خراب شده مي باشم. تمام بچه ها هم مشاهده مي شوند. امسال كارهاي زيادي در دست مي باشد، براي همين تابستان مزه دار مي باشد.

شايد مامان گلي بهانه اي براي گفتن اين ها بوده است...

( است...

          تا شايد حال شما از باشد به هم نخورده باشد. )


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 14:21 ::  نويسنده : امیر محمد فلاح